Tuesday, November 30, 2004

به جای تو گل خریدم.....کاکتوس
هر وقت نوازشش کنم کلی تیغ میره تو دستم
که یادم نره لطف نوازش چیه
...فکر کردم اما
هیچ نتیجه ای هیچ هیچ
درد داشتم ولی فراموش شد
یادم نمی آمد کی و کجا دچار شده بودم
...ودچار یعنی
یک بازی نبود اگه بود من بازیگر خوبی نبودم
وپایان بازهم, چرا؟ نمیدانم
اما این بار حرفهایم نا تمام ماند
بی اختیار به سکوت عجیبی فرو رفتم
...فکر کردم اما

Sunday, November 14, 2004

کوچکم
عروسک سالهای رفته را در سینه می فشاری
آن را یاداوری می کنی
و هرگز آرامش را نمی یابی
بی وجودش آغاز بیکرانه ها چشم انداز روشنیست
که عروسک را خاطره می سازد

Wednesday, November 03, 2004

برای کرده هایم گفته هایم و تمامی تمام وجودم
سخنی دارم که سنگینی نگاهت را خجل می کند
بارها و بارها به میدان میایم
برای مبارزه با تو و هر ضربه اثبات حقیقت بی نیازی من است
سخن این است من عاشقم باید بمیری