Saturday, December 03, 2005

شورش ، حمله های درونی ، من از کجا اومدم و اون قراره از کجا بیاد؟
...حالا دیگه فرقی نمیکنه که صفحه سفید باشه یا
من می خوام برم و به خاطرش یه صفحه سیاه کردم
ببین ایناهاش خوب نگاه کن اسمی که نه خودش آشناس نه موجودیتش
ولی من رفتم

Tuesday, January 18, 2005

از دور دست های دور
صدای پسرکی می آید که شوق دیدار را با سوتکی نجوا میکند
سلام
گویا هم قبیله است
می شنوی؟
تصویر خمیده ام بر هیکل بی جانش افتاده بود
و من بی اختیار خیره بودم
تمام اتفاقات سوختن آغاز کرد
روی چهره ی حالا دیگر نیمه سوخته ی او
خودم را پیدا کردم
چه قدر خسته و چه قدر بی حس توانا بودن
بلند شو . دوباره بلند شو
تکرار کن این تکرار تجربه ای دیگر است
زمزمه ی چشمه ای از نو جوشیده را می شنیدم